بيدار شو اي خفته بيدار شو و فنا را با تمام وجود لمس كن, تحمل اين همه مشقت و رياضت براي پيوستن به او و يكي شدن در او و مقدمهاي اين كار ايثار است. اين ره تكوين و تكامل, شيره جان ميخواهد و جان باز, كه حركت توحيدي در فطرت ما به وديعه گذاشته شده, به خودآ و به خويشتن خويش, بايد قدم به قدم به كعبهي آمال نزديك شد, اين سر عشق است و همه اوست (هو ذكر, ذاكر, مذكور) كه عشق و عاشق و معشوقه يكي است. بايد به حق توحيدي وصل شويم و شك و ترديد و دودلي و وسوسه را به كناري گذاشته و با علم و اطمينان وبخود رسيدن, بخود آئيم و اين همان قصه پيام آوري و توصيف آتش توسط پروانههاست, يكي گرمابخش و آن ديگري آرام بخش و آن ديگري سوزاننده ناميدش و اما آخري, خود را به آتش زد و تمام بال و پرش سوخت وگفت آتش اين است لمس تجربه و قائم به ذات بودن همين است, امروز كانگ فو نياز به پروانهي چهارم و رهرو مشتاق دارد و دراين سير و سلوك هيچ منزلي را نميتوان بي سپردن منزل پيشين در نورديد و افسانهي ديگر براي محك زدن شمشيربازان دلاور, فردي را در پشت در ورودي كه تمام شمشيربازان ميبايست از آن رد شوند, ميگمارند و قرار بر اين است كه لحظهاي كه شمشير زنان وارد محوطه ميشوند مرد پنهان شده سعي به زدن ضربهاي ناگهاني با چماق نمايد و بدين سان واكنش هر يكي مطالعه گردد اولي گرفتار ميشود و دومي به ضربه جاي خالي داده و به جاي آن ضربهاي به مرد ميزند و او كاملاً براي پذيرش مناسب نبوده و سومي در آستانهي در ورودي ميايستد و به مرد كه در ديگر سوست اخطار ميكند كه سعي نكند چنان حقهاي به جنگجوي واقعي بزند ولي حضور خصم پنهان را در درونش حس كرده و اين مقدمه نميخواهد, بايد درناخودآگاه خود آگاهي بيابيم و ناخودآگاه خود پديدهاي براي حس كردن است, بايد دانست كساني كه در اين دانائي كه ملهم از حركت توحيدي است قدم گذاشتهاند از بدو تولد, حتي قبل از آن نيز طريقت دانائي را به دويعه گرفتهاند و خداي متعال آنان را مكلف كرده و تكليف را ميدانند و به انجام ميرسانند و اگر درك نكنند به اسفل السافلين سقوط خواهند كرد و اين توانائيهاي حسي و دانستگي (انديشه) و نهادي و فردي و بستگيهاي غيرجسمي, اينها نمودهاي من و تو و ماست.
خدايا, مهربانا, الهي, چه ياد كنم, بيفنا كه توئي و كل زنده بتو و در اينجا از آرزوي دل مشتاقان و غريق عشقت ياد ميكنيم كه هر كه دوستت را شناخت تو را شناخت

نظرات شما عزیزان:
|